بعد از یه مدتی که به زندگی نگاه میکنی انگار همه چیز مثل یه فیلم داره ثبت میشه و تو بازیگر این داستانی.وسط یه تئاتر زنده با ادمایی که هواسشون نیست!
چند سال باید بگذره که به دغدغه های امروزم بخندم؟
و چند سال باید بگذره تا بازی احساس به راند های پایانی خودش برسه؟!
هر ادمی تو یه شکلی از احساس گیر کرده!بعضیا خطن!بعضیا مثلث بعضیا مربع بعضیا هم دایره!!!این وسط یه سری ادم سینگولاریتی هم پیدا میشن که نقطه ان!نقاط سینگولاریتی!که حالا این نقاط میتونن مراتب مختلف داشته باشن که ماها بهشون میگیم pole مرتبه n ام!!!!
ادمای مختلفی وارد زندگی ادم میشن و بعد از گذشتن از تونل زمانی که بر حسب شرایط و شخصیت ها کوتاه و بلند میشه، از اونورش خارج میشن!
حالا خارج شدنه واسه بعضیا که عینک افتابی دارن و یا تونلشون کوتاهه سخت نیست.
ولی امان از اون ادمایی که تونلشون طولانیه،عمیقه یا اون ادمایی ک عینک افتابی ندارن یا چشاشونو بسته بودن تو تونل!
وقتی تونل تموم میشه نور ازادی مستقیم میخوره وسط چشماشون!درد میگیره!
برا همین میگن چشم بسته تونل انتخاب نکنین!
و اما من.
منِ این‌روز های سرگردون و خسته!
منِ این هوای نسبتا ابری!
ایستادم و شکلای رابطه ها رو نیگا میکنم!بعد یه نیگا به تونلا و ادماش.بعدم یکم دود!دوباره به این نتایج میرسم که :
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله ی کاره خویش گیرم.
ولی امان از این دل غافل!تا میام صبر پیش بگیرما یه اتفاق (وما بد نه هر اتفاقی) گوله میشه همچین میافته وسط صبری که پیش گرفته بودم!!!!
بعد این میپیچه تو گوشم که:
بین ما فوق العاده بود همه چی رک و ساده بود
انگار خدا به ما این رلو داده بود
بریم تا اخر خط
نشیم ما از همه رد
انگار خدا اَ ما ناراحته بد!
وسط اینگونه دپی خود میگذرانیم که صدای سحر ملقب به صفر در گوشمان میپیچد: عه حسسسسن! (لقب اینجانب) شُل کن. :)
خب ما نیز گوش به حرف رفیق شفیقمان فرا داده و شل میکنیم!
و دوباره
فک کنم این چیزیه که بر همگان ثابت شده:
ناراحتی ادما رو میشه یه جوری درست کرد
ناراحتی خدا رو هم گریه میکنیم و خودشم که کریم و رحیم.
اما امان از اون لحظه هایی که خودت از خودت ناراحتی!
حالا سمت راستت میزنه تو سرت و دعوا میکنه ، سمت چی بوس و بغل!
وسطت هم گاهی به خودت حق میده و گاهی چشم غره میره بهت!
بعد اینجوری میشه که: خودت اروم تو نگاهت حرف زیاد.
نگات پر میشه حرف!چشات حرفی میشه اصلاحا!حرفایی که ترجمه اش سخت میشه!
این وسط یه سری دوستان هستنا میگن چشات سگ داره!د لامصب سگشو دیدی حرفشو نه؟!
امان امان!
حرف داره چشم!حررررف! حتی لحن ادما هم حرف داره!
دقت شود خب!
بعضیام هستنا انقد کسی حرف چشاشونو نفهمیده که خسته شدن چشاشونو خاموش کردن بعد تو نیگا به این چشا میکنیا میافتی داخل یه چاه بلند ساکت و بی حرفی!ترسناکه!
فک کنم این دسته از ترشحات مغزی به علت ساعت نوشتن این مقاله ی علمیه :)))
روایت داریم ک میگن از یه ساعتی به بعد با کسی حرف نزن من اضافه میکنم حتی از یه ساعتی به بعد دست به قلم (همون دست به کیبرد) نشین حتی!
شب عالی متعالی اصن!

جمعه و این داستانا!

درس بخوانیم!

این داستان: تونل!

این داستان : قلب!

داستان من و قله

بیست و پنجمین مدرسه ی فیزیک تحصیلات تکمیلی زنجان!

یه ,میشه ,حرف ,تو ,وسط ,هم ,وسط یه ,امان از ,از یه ,باید بگذره ,صبر پیش

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ژنرال اســـــــکا نُت های زندگی یک رنگین کمان یک انسان عزیزان من barondownload ارز دیجیتال - اخبار، بررسی و قیمت ارزهای دیجیتال کنکور تحربی curriculum نیکونا safirpepar