پنگوئن خانم :)



خب از اونجایی که شروع کردم فاصله گرفتن از دنیای مجازی و این حرفا اینجا بیشتر حرفم میاد!
یا شایدم نمیدونم بدجور یاد قدیم الایام افتادم!
من از اون دسته ادمام که تصمیماشونو مینویسن!
که تایم تیبل میچینن واسه درست کردن روزاشونو و اینا.
امروز حس کردم برای اینکه به تصمیمام متعهد بم باید تصمیم هامو بنویسم!یه جایی که یه عده دیگه هم شاهدش باشن!باحال میشه نه؟!
اینجوری از رو کم نیاوردن هم که شده تلاش میکنی تا انجامشون بدی!
خب و حالا بریم سراغ کارایی که دوست دارم این هفته انجامشون بدم:
  • توچال ایستگاه سوم!
  • درس خوندن طبق برنامم
  • رفتن به دکتر
  • نوشتن تمرین های نیما
  • دیدن کتابخونه ی نزدیک خونه
  • برم کافه درس بخونم یه روزیشو
  • گلدون جدید برای خونه ی جدید!
و خب موضوع بعد:
دلم میخواد دوست پیدا کنم!
شاید جمله ی مسخره ای باشه!واسه منی که تلگرامو پاک کردم تا با ادما کمتر حرف بزنم!
ولی نمیدونم چرا دلم دوست خواست دوست واقعی!
از اونایی که با هم تایم بذاریم بریم بدویم!
از اونای که با هم تایم درس خوندن ست کنیم
چمیدونم با هم بریم باشگاه!
دلم یه دوست میخواد که با هم کار انجام بدیم نه تفریح!
اها اره شاید داستان همینه!
دوتای من دو بخشن!یا باهاشون تفریح میکنم!یا تو دانشگاهن و واسه درس و اینا!
پس دوستای خارج از این فازم کجان؟!
اون روزی که مهرزاد حرف میزدم بحث این بود که ادما رو باید دسته بندی کرد و رابطه اتو باهاشون سر و سامون داد تو یه چارچوب مشخص انداخت!بعد مهرزاد گفت که وقتی معتاد دانشگاه شی همه تایمتو میذاری براش!
و از اون روز فکرم در گیر این داستانه و نمیخوام اینجوری باشه خب!
نمیخوام یه روزی به خودم بیام و ببینم به جز دانشگاه و دوستای دانشگام هیچ گزینه ای ندارم!
شاید یه روز از دانشگاه و جو ش کلافه باشم اونوق چی؟!
راستش بحث اینه که من همیشه دوستامو از تو مدرسه پیدا کردم یا الانم از تو دانشگاه!
ته ته شم دو تا دوست مجازی داشتم!که حالا یکی دو بارم تو دنیای واقعی دیدم!
مسئله اینه که جدی جدی چجوری میشه دوست پیدا کرد؟!
اممم همیشه دوست داشتم یه کافه ای پاتوقم بشه !
ولی هیچ وقت هیچ تلاشی براش نکردم!
ینی خب فکر میکنم باید اتفاقی از یه جایی خوشم بیاد و دینگ به پاتوقم!  اما مثکه این راهش نیست!
میخوام جرئت بدم به خودم یه سری جاها رو که همیشه میخواستم برم رو برم!و شاید یکیش شد پاتوقم؟!

موضوع بعدی:
داستان درسی شده مسئله ای که هر کاری میکنم ازش فرار کنم از بس راجب استرس دارم!
یه حالت دفاعی بدی که دارم اینه که از هر چی باعث استرسم بشه فرار میکنم!یکی از بهترین راه های فرارمم فیلم دیدن و خوابیدنه!
و این بد چیزیه!
میدونی باید انقد جسور باشی که بری تو دل چیزی که ازش میترسی!
برنامه رو ریختم اماده س.وقت هم خالی.جای درس خوندن هم اماده.قهوه هم هست!دیگه چی میخوام.؟!

موضوع بعد:
باید خودمو برای اولین بار تو چیزی که دوست دارم نشون بدم!چند روز پیش داشتم با میلاد حرف میزدم و یهو بحث کارش شد!کاره میلاد کاریه که خیلی جذابه برام و خب اینجوری نیستم که بگم چون میرن عشق و حال جذابه!برای من چون تیم ورکه ، چون بهت اجتماع هدیه میده ، چون پویا و فعاله، چون بهت کلی مهارت یاد میده ، چون تهش حس تونستن بهت میده جذابه!
راستش من اصلا اصلا راجبش فکر نمیکردم چون برام خیلی دور و غیر قابل دسترس بنظر میومد!ولی وقتی میلاد راجبش حرف زد دلم خواست!دلم خواست امتحانش کنم!دلم خواست برم جلو و خودی نشون بدم!شاید خودی که نشون میدم پذیرفته نشه و این مهم نیست!
مهم اینه من واسه چیزایی که دوسشون دارم میجنگم!
با وجود هر مانعی!
و وقتی یه چیزیو میخوام مانعا شکلشونو برام از دست میدن!
من راهمو میسازم!پس برای این موردم تلاشمو میکنم!

موضوع بعد:
امروز داشتم با ارشیا حرف میزدم بحث این پیش اومد که از نظر اون من تسلیم شرایط میشم!و من داشتم همش مقاومت میکردم که نه!
اما بیا رو راست باشم با خودم!
این مدت خیلی تسلیم شدم!این مدت اون مبینای به قول سارا سرکش و پرو نبودم!
و اینجوری بودم که نشد هم نشد!شد هم شد!
واسش تلاشی نمیکردم!
اممم.
الان جاییم که نباید دکمه احساساتم روشن باشه!واسه یه سری ادما!واسه یه سری کارا.
درستش میکنم!!

پ.ن:دارم به این فکر میکنم دوباره موهامو کوتاه کنم!نمیدونم چرا حس میکنم با موی کوتاه قدرت بیشتری دارم :))


اول اینکه دوست داشتم اول یه سری پست های مد نظر راجب ادمای مد نظر رو میذاشتم بعد این پست راجب خودم رو.ولی خب حسش نیومد.

اما میذارم به زودی!

خب ! امروز چندمه؟نمیدونم باید سوم باشه یحتمل!

مهم اینه که وارد ماه هیجان انگیز خرداد شدیم با یه مشت امتحان!

تا به اینجا عملکرد خوب نبوده اصلا!و باید تلاش برای امتحانات پایانی مستمر تر باشه!

خب من تلگرام رو از رو گوشیم پاک کردم.و خب دیگه‌با خیلیا حرف نمیزنم!این کلی از وقت و فکرمو ازاد تر کرده و میتونم بیشتر رو درسم تمرکز داشته باشم.

و این یه ماهی ک مونده باید بترم!

و خیلی تردن سخته واسه من!

یه مدته فهمیدم که عامل اصلی خراب کردن امتحانام استرس نیست!درست ننوشتن و کج فهمیدنه!

و برای درست کردنش باید چه کرد؟!

چه کارایی باید انجام بدم تا درست بنویسم؟!

و خب نشونه یه فیزیک دان خوب همین خوب نوشتنه! و من چقد دیر فهمیدم!

دیر فهمیدن اما بهتر از هرگز نفهمیدن است!

میگن کتابخونه مرکزی تا ۱۰ شب بازه!

ماه رمضونهشیکم تعطیله!تابم ازاد تر!و خب جنبه منفی!بازدهی کمتر !

شبا سالن مطالعه خوابگا هیچکی نیست و من عاشق این وقتام!

تنظیم خواب رو چه کنم؟!

اصن این همه وقت خالی کنم واسه چی؟!مگه میدونم چجوری باید درس بخونم!؟

خودمونیما یه معذل واقعا این که ادم چجوری باید درس بخونه!!!

لینکه مدل درس خوندنش چیه!

اونم واسه ادمی مثل من که کلا یاد نگرفته درست درس بخونه.و همینجوری اومده بالا!

الان به یه جایی رسیده ک همینجوریا دیگه براش جواب نمیده و اون باید یادبگیره که چیکار کنه!

چقد سخت شده زندگی کردن ها.دیدی؟

شاید واسه خودم تایم تیبل درست کنم!

قطعا یه برنامه ریزی خوب میخوام.

و باید پشتم به خودم گرم باشه!بیشتر از همبشه باید به خودم تکیه کنم!


بعد از یه مدتی که به زندگی نگاه میکنی انگار همه چیز مثل یه فیلم داره ثبت میشه و تو بازیگر این داستانی.وسط یه تئاتر زنده با ادمایی که هواسشون نیست!
چند سال باید بگذره که به دغدغه های امروزم بخندم؟
و چند سال باید بگذره تا بازی احساس به راند های پایانی خودش برسه؟!
هر ادمی تو یه شکلی از احساس گیر کرده!بعضیا خطن!بعضیا مثلث بعضیا مربع بعضیا هم دایره!!!این وسط یه سری ادم سینگولاریتی هم پیدا میشن که نقطه ان!نقاط سینگولاریتی!که حالا این نقاط میتونن مراتب مختلف داشته باشن که ماها بهشون میگیم pole مرتبه n ام!!!!
ادمای مختلفی وارد زندگی ادم میشن و بعد از گذشتن از تونل زمانی که بر حسب شرایط و شخصیت ها کوتاه و بلند میشه، از اونورش خارج میشن!
حالا خارج شدنه واسه بعضیا که عینک افتابی دارن و یا تونلشون کوتاهه سخت نیست.
ولی امان از اون ادمایی که تونلشون طولانیه،عمیقه یا اون ادمایی ک عینک افتابی ندارن یا چشاشونو بسته بودن تو تونل!
وقتی تونل تموم میشه نور ازادی مستقیم میخوره وسط چشماشون!درد میگیره!
برا همین میگن چشم بسته تونل انتخاب نکنین!
و اما من.
منِ این‌روز های سرگردون و خسته!
منِ این هوای نسبتا ابری!
ایستادم و شکلای رابطه ها رو نیگا میکنم!بعد یه نیگا به تونلا و ادماش.بعدم یکم دود!دوباره به این نتایج میرسم که :
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله ی کاره خویش گیرم.
ولی امان از این دل غافل!تا میام صبر پیش بگیرما یه اتفاق (وما بد نه هر اتفاقی) گوله میشه همچین میافته وسط صبری که پیش گرفته بودم!!!!
بعد این میپیچه تو گوشم که:
بین ما فوق العاده بود همه چی رک و ساده بود
انگار خدا به ما این رلو داده بود
بریم تا اخر خط
نشیم ما از همه رد
انگار خدا اَ ما ناراحته بد!
وسط اینگونه دپی خود میگذرانیم که صدای سحر ملقب به صفر در گوشمان میپیچد: عه حسسسسن! (لقب اینجانب) شُل کن. :)
خب ما نیز گوش به حرف رفیق شفیقمان فرا داده و شل میکنیم!
و دوباره
فک کنم این چیزیه که بر همگان ثابت شده:
ناراحتی ادما رو میشه یه جوری درست کرد
ناراحتی خدا رو هم گریه میکنیم و خودشم که کریم و رحیم.
اما امان از اون لحظه هایی که خودت از خودت ناراحتی!
حالا سمت راستت میزنه تو سرت و دعوا میکنه ، سمت چی بوس و بغل!
وسطت هم گاهی به خودت حق میده و گاهی چشم غره میره بهت!
بعد اینجوری میشه که: خودت اروم تو نگاهت حرف زیاد.
نگات پر میشه حرف!چشات حرفی میشه اصلاحا!حرفایی که ترجمه اش سخت میشه!
این وسط یه سری دوستان هستنا میگن چشات سگ داره!د لامصب سگشو دیدی حرفشو نه؟!
امان امان!
حرف داره چشم!حررررف! حتی لحن ادما هم حرف داره!
دقت شود خب!
بعضیام هستنا انقد کسی حرف چشاشونو نفهمیده که خسته شدن چشاشونو خاموش کردن بعد تو نیگا به این چشا میکنیا میافتی داخل یه چاه بلند ساکت و بی حرفی!ترسناکه!
فک کنم این دسته از ترشحات مغزی به علت ساعت نوشتن این مقاله ی علمیه :)))
روایت داریم ک میگن از یه ساعتی به بعد با کسی حرف نزن من اضافه میکنم حتی از یه ساعتی به بعد دست به قلم (همون دست به کیبرد) نشین حتی!
شب عالی متعالی اصن!


ده بار زمین میخوری یازده بار بلند شو!

تلاش کن!تلاش کن!تلاش کن!

سه بار روی برگه ای که جلوته و داری درس میخونی بنویس:نتیجه میده!نتیجه میده!نتیجه میده!

چقد دوست دارم این قسمت resilience تو اون ویدیویی که گفتم رو بنویسم تک تک جمله هاشو!

اینکه وقتی تو حرکت میکنی بری سمت هدفت چقد همه چیزای عجیب غریبی اتفاق میافته!

یه کاری نکن که زندگی فکر کنه زمینت زده.

وقتی یه هدف مشخص کردی . براش بجنگ!حتی اگه قلبت باهات راه نیاد!

حتی اگه سخت باشه.

باید بدویی.راه بری.بخزی و بری سمت هدفتهر چقد آهسته و آروم میخواد باشه این حرکت بذار باشه!

ولی دست نکش!

نذار کسی  آرزو هاتو به!

تو کلی آرزو های خوشگل و رنگی داری.تو کلی تلاش کردی.تو کلی راه اومدی.با خون و جیگر نگه داشتی یه روزایی آرزوهاتو.وقتی همه گفتن نمیشه تو توی دلت یه نوری پیدا کردی و گفتی میشه.به دلت.به نوره توی دلت. به اعتقادت.به ایمانت احترام بذار.

یه شطل رنگ بردار و بپاش به دنیات نذار سیاه سفید بمونه!

مثل خونی که جریان پیدا میکنه.امید رو جریان بده تو رگات.

لا هر نبضی که قلبت میزنه تکرار کن که: "نتیجه میده،"

و به خودت و چیزی که هستی ایمان داشته باش و احترام بذار :)

این تویی که دنیاتو میسازی!


امون از این آذر :)

صحبت با استادا یه حس عجیب و جالب بهم میده!دیروز سر کلاس بخاطر حرفای بچه ها راجب سوال پرسیدنم سعی کردم کمتر حرف بزنم یا حداقل راجب سوالاتم بیشتر فکر کنم!

اخرای کلاس یه دختره اومد و بهمون یه سری از این سوالات جامعه شناسی داد!ما هم بر کردیم قرار شد بعد از اون هر کس سوال داره بپرسه!

منم موندم برای سوالام و اخرین نفر شدم!قبل از من یه پسره بود که زیست میخونه ولی رشته ی ما رو دوست داره برای همین کلاسامون رو میاد!

اون داشت راجب این حرف میزد که من باید چیکار کنم و اینا

بعد از اینکه حرفش تموم شد من گفتم استاد اینی که به ایشون گفتین آدم باید خودش ببینه میتونه یا نه ‌‌، باید چجوری ببینیم میتونیم یا نه؟

گفت شما کاره خودتو میکنه و دنیای بیرون بهت جواب میده.وقتی چند بار میبینی جوابش منفیه دیگه اصرار کردن رو اون موضوع مثل این میمونه که به همه دنیا بگی شما نمیفهمید و فقد من میفهمم! مثل دیوونه ها که فکر میکنن بقیه دیوونن نه خودشون!

کلی اسم مشاهیر مختلف رو اورد و گفت الگو قرار دادن به این معنا که بخوای بگی میخوام مثل اونا باشم غلطه!تو باید ببینی که خب هدف کار چی بوده و درست چیه بعد خودت تصمیم بگیری که چی باشی :)

یه چیز جالب دیگه رو هم گفت!گفت که آدم های موفق پیچیدگی خاصی دارن اصلا آدم های ساده ای نیستن!مثلا هیتلر یه جاهایی یه رفتارایی داشت که به خیانت نزدیک بود یه جا یه رفتارایی داشت که به وطن دوستی.

پیچیده به این معنی که اول و اخر راه رو میدونن ولی رفتاراشون زیکزاکیه!یه وقتایم میبینن راه درست مستقیم رفتنه و میرن!

میخوام بگم آدم های خاصی مثل آینشتاین آدم های ساده ای نیستن!تو باید قوانین رو یاد بگیری و بعد راه خودت رو پیدا کنی!

دنبالش راه افتادم تا بیشتر ازش یاد بگیرم.گفتم نمره جواب دنیای بیرونه به درس خوندن من ، ولی مطلقا منفی یا مثبت نیست.گفت بحث نمره نیست

بذار برای نمره یه چیزی بهت بگم.

تو وقتی یه سوالی رو بلد نیستی از یکی میپرسی !بعد از اینکه جواب رو بهت گفت به این فکر کن که چرا تو اینج.ری بهش فکر نکرده بودی!

اینجوری فکر کردن رو یاد میگیری!و خب اگه این سیکل رو هی تکرار کنی نمره اتم خوب میشه!

همون لحظه جواب دادم: دقیقا همینه!برای همینم هست که من وقتی یه سوال رو میپرسم اگه باز یه سوال مثل اون ببینم میتونم حل کنم ولی اگه تغییر کنه دیگه نمیتونم!چون من فقد یاد گرفتم مثل اون آدم بنویسم نه اینکه فکر کنم!

و تشکر ریعی کردم و ازش جدا شدم!چیزی که میخواستم رو گرفتم!یه دونه فانوس :)

بعد یه ساعتی که از این حرف گذشته بود رفتم جلسه برای پروژم.استاد قیافه امو دید گفت مبینا چرا اینطوری دو سه هفته اس!گفتم استاد فکرم خیلی مشغوله یه سری چیزا رو با هم دارم کنترل میکنم و یکم بهم ریختم.بهم گفت میدونی پهباد چیه؟

گفتم اره؟

گفت سوار پهباد شو و از بالا به مشکلاتت نیگا کن!

اول به حرفش خندیدم :)) ولی وقتی با سحر نشسته بودیم اون بالا و زل زده بودیم به چراغا داشتم فکر میکردم چه حرفی زد!از این بالا همه چیز کوچیکه!از تو پهبادم مشکلاتم کوچولو میشه!و انقد دیگه بهمم نمیریزه!

بعد از جلسه رفتم نشستم پیش بچه ها داشتم کوانتوم میخوندم یهو از جام پاشدم بعد از یک سال رفتم جلوی در اتاق شجاعی!

واسه خودمم عجیب بود!

در زدم گفتم استاد وقت دارین ۵ دیقه ای با هم حرف بزنیم؟! مثل همیشه گفت: فقط ۵ دیقه ها :)

رفتم یه سوالی که از پارسال فکر مو درگیر کرده بود پرسیدم!میگفت یادم نمیاد!ولی بعید میدونم!

و بعدم نشستم به حرف زدن!یه حرفی زد یه حرفی زد که.

داشتم بهش میگفتم که ۱۰۰ قدم برای فیزیک برمیداری برات ۱ قدم برمیداره!گفت برای همه همینه!

گفتم پس چرا بعضیا تو استیت های بهترین؟گفت اینو باید از خودشون بپرسی!چیزی که هست اینه که خب سخته و تو نباید خسته شی!اگه خسته نشی جواب میگیری

ولی بذار خیالتو راحت کنم جواب این تلاشاتو الان نمیبینی شاید معدلت خوب بشه ولی اونی که میخوای نمیشه جوابش تو ارشده!گفت مثل کوهنوردیه خسته شی که به قله نمیرسی!

گفتم استاد اخه بحث اینه که نشونه هایی از قله رو هم نمیبینم!

گفت قله پشت ابراس هیچ وقت نمیبینیش!هیچ کس قله خودشو نمیبینه!!!

گفتم استاد پس چی میشه که ادما ادامه میدن؟

گفت از یه جایی به بعد دیگه از بالا رفتن خوشت میاد :)

بهم گفت زندگی همش سخت تر و سخت تر میشه سعی نکن به این فکر کنی همیشه باید به ادمی ازت تعریف بده!تو راه خودتو برو!

تشکر کردم  اومدم بیرون!

و زردی اتاقش و حرفاش تا وقتی رسیدم به جلوی پژوهشکده ی دکترلطیفی همراهم بود :)

توی راه به این آهنگه گوش میکردم (کافی نیست-بزرگ):

منفی زیاده دورم ریخته
بدبینن اینا چه بی ریخته
چقد زشت شدی بس که تسلیمی
رفتی بیرون انگاری ترخیص شدی
ترس دور میشه انگار چشم گذاشتم
سنگ بود جلوم روش ریلو ساختم
بیشتر همیشه این ذهنو داشتم
یک بودم جلوش صدتا صفرو کاشتم

چون کافی نیست ، چون کافی نیست
من بینهایتو میخوام سر رام نیا الان
سطحی نیستم دوست دارم غرق شم
تند برم بدون پیچ شوس کنم رد شم
بهتر که میشم پیروز شدم
با یکی کل دارم دیروزه خودم
یا نمیرم سراغ کار یا تا دسته
کوهو میرم بالا بعد تپه
روز و شب شبو روز کل هفته
کل ماه کل سال حمله حمله
اونی که بروئه خوده موتوره
یسری اگزوزن کارشون غرغره
ترس ترمزه اونی برده که برا چیزی که میخواد تا ته گازو پُر کنه

فکر مغشوشه ارزون نفروشه
برام الماس زندگی هر روزش
کوش چرا رفت کجاست دیگه
جاش فکر آینده پتانسیل
راضی نه ایندفعه جدی تره بازی نه
اشیاق و احتیاط از هم جداست
دانش کافی نیست عمل کجاست

دم صبح باد سرد تن و پوست و کرد سفید
بی روح بدنم
ته شب ابر و برف روی مهتابو کشید
تا که نور از راه رسید
رنگ برگارو کشید
گفتم باد سرد بیا هروقت نوبتم رسید

تو راه انقدر خوش میگذره که میرسم باحال نی
استراحت تو لیست کارام نی
نقطه ی شروع یه روزی بوده مقصدم
واینمیستم فعلاً پُره مخزنم
صاف گردنم سر بالا رو به جلو مستقیم جهت
تا زندم راضی نمیشم هیچوقت درخواستم یک کلمستبیشتر!

چون کافی نیست ، چون کافی نیست
بینهایتو میخوام سر رام نیا الان

 

داستان اینه که چقد میخوای و قله ات کجاست!داستان این نیست که چقدر تو کمی!داستان اینه که هر چقدرم باشی بازم بیشتر میخوای بیشتر از همیشه!

داستان اینه که این بازی من و قله» همیشه ادامه داره!

ولی حواست باشه از یه جایی به بعد خوشت میاد که بری بالا:)))


قبل از سفر:

جمعه بود! روزی که قرار بود یه عده از اون شیش تا بیان خونه پیش هم تا غذا درست کنیم بخوریم بعدم راهی شیم راه آهن!

تا حالا اینجوری نبوده واسم که انقدر راحت باشم کنار ادمایی که پیشم میان :)) معمولا اینجوریم که پذیرایی کنم یا معذبم و فلان!ولی اینا اومده بودن من حتی آشپزیم نکردم درست حسابی :))) بیشتر کارای غذا رو رضا کرد !حتی آرش ظرف شست!به شخصه که دهانم نیم متری از تعجب باز مانده بود :)

 

سفر:

شاید میشه گفت اولین مسافرت دوستانه ای بود که تجربه کردم!قبل از اون با مدرسه و اینا بود که.اینجوری نبود!

همون ۶ تایی که همیشه حرفشو میزنم بودیم!سحر آریا ارشیا آرش رضا!

یکی دو روز آخر برای من خیلی فوق العاده بود!

اون مسیری که تا گاوازنگ رو پیاده رفتیم و برگشتیم!حتی اون گوله برفی که آریا مستقیما خالی کرد تو صورتم :)))‌ که البته خب انتقام سختی بود که گرفته بود :)))

سولماز و دوست پسرش  :)

دعواهای مسخره بازی من با آرش سر حسن صدا کردن و کوتوله بودن و این چیزا!

تلاش برای پیدا کردن یه جای تفریحی در زنحان :)))

همکاری های صبح من و سحر برای پیچوندن سمینار ها :)))

کافه رفتن یهویی با ارشیا

دور دور شبانه با آرمین و فرزین و مهدی و ارشیا

صبونه های سلف سرویس و فک باز ما از امکانت انشگاه باحالشون!

ضحبت با دوتا دختر هم ورودی ما که دکتری پیوسته ی زنجان میخوندن و کنار هم بودنه کوتاهی در آفیسشون!

کتابخونه ای که حس آرامش باحالی داشت و 

انتخاب واحدی که آخرشم نفهمیدم چی شد :)))

هوای سردی داشت!سرد تر از تهران!ولی من دلم گرم بود :)

سمینار های کریمی پور تک دل منو برد و یکم بیشتر مطاع شدم که از چی خوشم میاد!کوانتوم اینفرمیشن!و خب به طبع کوانتوم کامپیوتیشن!

من اصرار داشتم که هر جایی که میریم عکس داشته باشیم سلف کافه ی دانشگاه بستنی فروشی فود کورت  جای جای دانشگا  قطار های رفت و برگشت سالن سمینار :)))

البته الان که فکر میکنم تو کتابخونه عکس نداریم و همچنین موزه ی مرد نمکی و راه هایی که پیاده میرفتیم :))))

(از دس شویی هم نداریم البته :))))‌ :دی)

آرش یه حرف باحالی زد وقتی جلوی بستنی فروشی بودیم و باعث شد یکم فکرم درگیر بشه!

میگفت : چند سال دیگه من تنها میام اینجا و به خاطره ها فکر میکنم :)

ولی من فکر نمیکنم آرش بره اونجا!احتمال زیاد گوله میکنه و تا پیزا رو پیاده میره :))))

احساس میکنم این سفر این ۶ نفر و رو بیشتر از قبل بهم نزدیک کرد!که امیدوارم اتفاق خوبی باشه :)

 

انتخاب واحد:

میخوام  یه حرکتی بزنم که تا خرداد بتونم به خودم فوش بدم :))))

میدونم قدم گنده ای و بازم ممکنه زمین بخورم یا هرچی!ولی خب شایدم شد!میخوام یه ترمم که شده کاری رو کنم که دلم میگه!نه عقل و منطقم!شاید به قول آرش قهوه ای کردن ضفحه ی انتخاب واحد باشه!شاید به قول سحر  سخت و سنگین باشه!شاید به قول ارشیا خریت باشه!ولی میخوام انجامش بدم!

میخوام این ترم یه کارایی بکنم که تا حالا نکردم!

و خب میدونم در قبال هر کاری که میکنم باید هزینه هایی هم بپردازم!میخوام به قول نیگا صدای دوپ دوپ قلبمو بشنوم!

احتمالا هزینه ای هم که باید بپردازم یکم دردناک و سخته.

ولی میخوام که بتونم!

 

نمره:

این ترم نتونستم همه یدرسای که برداشتم رو پاس کنم و الکترومغناطیس رو افتادم!ولی چیز جالبی که دارم بهش نیگا میکنم اینه که بعد از اون ترم دو و مشروی دارم پیشرفت میکنم هر ترم!درسته که پیشرفتم زیاد و عالی نیست!شاید معدلم داره جون میکنه و بیشتر میشه!ولی مهم اینه که روند صعودیه!

یه پستی شاهین داشت که اسمش دل ریش طور بود نوشته بود:

تایع توانیه

تایع تواینه

تایع توانیه

تایع توانیه!

به زور  رشد میکنه زووووور ها!اما یه دفعه جوری میکشه بالا که مثل سوپر من میمونه که هیدورژن ب گ و ز ه!

.

بهر یک جرعه ی می منت ساقی نکشیم!

که امیدوارم همینی بشه که میگه :)

 

سنتور:

بعد از مدت ها امروز کلی سنتور زدم!چقدر دلتنگش بودم!چقدر دوست دارم بیشتر کار کنم!

 

ورزش:

یه تصویریه چند روزی تو ذهنمه!که دارم تو پارک چیتگر تو اون پیست دوچرخه سواری میدوم!خیلی دلم میخواد اجراش کنم!

به شدت خوشحالم که روزای فردم خالیه و میتونم برم باشگاه!این ترم ورزش کردنمم قراره فرق کنه!

از یه جایی باید شروع بشه!

 

 

اگه تونستم .بعدا میگم همه چی از اونجا شروع شد که بعد از زنجان تو خونه نشسته بودم داشتم سنتور میزدم که ارشیا پیام داد گفت پست نمیذاری؟!


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ترجمه مقاله فایل یو 4fun ادبیات داستانی مجازی poseidon (الهه ی دریا) مدرس شخصيت شناسي اناگرام فروشگاه اینترنتی دانا فایل بصیرتنا از هر دری سخنی urbanplaning